به کودکم،که یکروز زاده خواهد شد(۱)

کوچولوی شیرینم، سه ماهی میشود که از ناکجاآباد آمده ای و در لیست انتظار آدم شدن قرار گرفته ای و من چقدر تو را عاشق شدم از همان لحظه اول.  

از همان لحظه که دو خط افقی قرمز رنگ روی بیبی چک گفت که هستی. گفت که آمده ای و مهمان دل خراب من شده ای. همان شب که تا صبح از شوق آمدنت، جای خواب، حلقه های اشک مهمان چشمهایم بود.  

روزهای پرفرازونشیبی را پشت سر گذاشتیم و  تو چقدر خوب مرا آدم کردی. 

 با همه ی کوچکیت  درسهای بزرگی به من دادی.   سماجتت برای ماندن وزیستن وقتی که امیدی به بودنت نداشتم ونداشتند بدجورمرا شرمنده ی تو و خدای تو کرد.  

با تو چه راحت زنجیرهای اسارت چند ساله ام پاره میشد و من متحیر که این منم که اینچنین محکمم بی هیچ تردید و سستی ای؟ 

 جان دلم اینروزها بی آنکه بدانی کارت خراب کردن و از نو ساختن است و چقدر شیرین است بودن و نفس کشیدن با تو...