-
زندگی در پیش رو
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1391 17:52
نزدیکه دو ماه میشود که از آن اتفاق میگذرد به حق روزهای سخت و تلخی بود اما همان فکر ، ایده ، تلنگر یا احساس وظیفه ( که دقیق نمیدونم اسمش رو چی بذارم) اولیه ، باعث شد که سرپا بمانم. گرچه از عوارض طبیعی مثل افسردگی پس از زایمان نمیشود کامل در امان بود. همان دقایق اول بهت و ناباوری بود که کل اعتقادات و باورهایم ، جلو نظرم...
-
به کودکم،که یکروز زاده خواهد شد(۱)
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1391 17:50
کوچولوی شیرینم، سه ماهی میشود که از ناکجاآباد آمده ای و در لیست انتظار آدم شدن قرار گرفته ای و من چقدر تو را عاشق شدم از همان لحظه اول. از همان لحظه که دو خط افقی قرمز رنگ روی بیبی چک گفت که هستی. گفت که آمده ای و مهمان دل خراب من شده ای. همان شب که تا صبح از شوق آمدنت، جای خواب، حلقه های اشک مهمان چشمهایم بود. روزهای...
-
به کودکم...(۳)
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1391 17:49
مهربانم ده روزی می شود که از خواب خرگوشی ات بیدار شده ای و به زحمت تکانی به خودت می دهی. دستانت را جابجا میکنی ، بیشتر از قبل انگشت شستت را میمکی و خیلی کم پاهایت را تکان می دهی. همه ی اینها با اینکه خیلی خیلی خوب است اما بیش تر از اینها از تو توقع داشتم. راستش را بخواهی روزهای اول اصلن نمیفهمیدم که این حباب هایی که...
-
به کودکم که یکروز زاده خواهد شد(2)
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1391 17:49
دنیای این روزای من: شیرینم اینروزها که میگذرد، به واسطه ی تو برگشته ام به روزهای انتظار. روزهای طولانی ای که وقتی شب می شود خوشحال میشوم، که تمام شد و یکروز دیگر به تو نزدیکتر شدم. شاید حماقت محض باشد اما هست و من اینگونه ام. شاد میشوم وقتی یک هفته تمام میشود و تو کاملتر میشوی. وقتی بعد از مدتها بی خبری از اوضاع و...
-
آخرین نامه
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1391 17:48
بهارم دخترم نمیدانم دنیا را چگونه دیدی که همه را چشم انتظار گذاشتی و نیم نگاهی هم به این دنیا نکردی و رفتی. شاید دنیای خودت را بیشتر دوست داشتی و شاید الان جایی باشی که بسیار زیباتر و خوبتر از اینجا باشد... با این حال بسیار عاشقت بودم با همه ی سختی هایی که در این ۲۴هفته متحمل شدم... تمام این مدت دلخوش بودم به ذره ذره...
-
۴
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1391 17:48
بهارم دخترم: دوست دارم برایت از این روزها بگویم. روزهایی که هرچه بیشتر میگذرد بهتر و شیرینتر می شود. روزهایی که دوستشان دارم و میخواهم در روح و جانم ثبت شوند. برعکس روزهایی سختی که آن اوایل داشتم. شبهایی که با ترس صبح میشد. با ترس اینکه شاید روز بعد بی خبر ترکم کنی. روزهایی که بهتر است فراموش شوند و درس هایشان باقی...
-
ناگهان می آید..
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 23:19
وقتی اومد داشتم نرخ طلا و سکه رو تو سایت چک میکردم داشتم فکر میکردم که اگه به جای اینکه فلان جا سرمایه گذاری کرده بودیم اینجا میکردیم بهتر بود به این فکر میکردم که تو این دو ماه باقی مونده از سال کلکه این طرحی که دستمه رو بکنمه و کار جدیدی رو شروع کنم به این فکر میکردم که آزمون دکترا شرکت کنم یا نه؟ اینکه وقت میکنم...
-
من تو را دوست میدارم،تو دیگری را و دیگری مرا.....
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 09:59
گاهی بعضی ها با ما جور در می آیند، اما همراه نمی شوند، گاهی نیز آدم هایی را می یابیم که با ما همراه می شوند اما جور در نمی آیند. برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست داریم که دوستمان نمی دارند، همان گونه که آدم هایی نیز یافت می شوند که دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداریم. به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر می...
-
برای عزیز ایرانم
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 12:39
روزهایی که خونه ام، نیم ساعت مونده به اذان ظهر رو خیلی دوست دارم مشغول هرکاری باشم حواسم به تلفن هست به اینکه صداش در بیاد و من بپرم و گوشی رو بردارم گوشی رو بردارم تا یه صدای به شدت مهربان از اون طرف بگه: سلام عزییییز دلم، خوبی مادر؟ چیکار میکنی؟ خواب که نبودی؟ صدایی که همه ی دغدغه های امروزم رو ازم میگیره و پرتم...
-
یلدا
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 22:03
دوست داشتنی ترین دیوان حافظ ام را بر میدارم همانی که هنوز به بوی "تو" آغشته است حمدی میخوانم و به یاد یلداهای بی شماری که پشت سر گذاشتیم، "حسن ختامی" می خواهم از حافظ . دوست دارم از آن غزلهای گل و بلبلش بیاید، از همانهایی که میگوید ایام به کام است و اتفاق خاصی نیفتاده و چیز مهمی نیست و بهترم خواهد...
-
دستپختی که من دارم!!!!!!!!!
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 13:20
داشتن دست پخت یعنی اینکه مهمونت بگه سیره سیرم ولی به زور بکشیش سر سفره اونوقت بعد از سه بار کشیدن واسه خودش، بگه عالیییییییه کاش میتونستم ادامه بدم.......
-
دل برد ونهان شد
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 13:36
فکر میکنم سخت ترین نوع ارتباط برقرار کردن، با آن مدل شخصیتهایی باشد که، نگاه پروژه ای به آدمها دارند. یعنی تا کسی را که دوستش دارند،بدست نیاورده اند، خودشان را به آب آتش میزنن و هزارتا آسمان ریسمان بهم میبافند تا بالاخره دل آنرا بدست آورند اما همین که فهمیدند ، دوست داشتنشان یک طرفه نیست و دیگری هم علاقمند شده است،...
-
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
شنبه 19 آذرماه سال 1390 23:12
خدا هم عجیب پایه ی عشق بازی است همین که دلت هوایش را بکند و یواشکی چشمکی نثارش کنی هرجا که باشی و دور وبرت هرچقدرهم شلوغ باشد چنان تر و تمیز خانه را خالی میکند و هرکس را پی نخود سیاه میفرستد که احدی شک نکند فقط می ماند اشک که هیچجوره نمیشود دست به سرش کرد.....
-
دلم
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 10:24
این روزها چه کم ظرفیت شده دلم با هر اتفاق جدید برایم پیغام میدهد که Not enough memory
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 آبانماه سال 1390 22:26
نگو و تظاهر نکن که گرمی!!! دوستت دارم با همه ی سردیت مهربان آدم برفی من...
-
عادت می کنیم
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 00:12
دو سال بیشتره که از رفتن همیشگیه دایی کوچیکه میگذره تو این مدت که گذشت، همیشه نهایت سعی ام رو میکردم که از جلوی بیمارستانی که پرکشیده بود رد نشم. از اون خیابون، متنفر شده بودم. گاهی کلی راه رو اضافه میرفتم تا اون لحظات و صحنه های آخر، برام مجسم نشه. تا یادم نیاد، از دیر رسیدنم و برای بار آخرندیدنش تا یادم نیاد، از زار...
-
داستان های نا تمام
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 12:14
چند روز پیش جناب اسحاقی تو یکی ازپستهاش، از بچه ها دعوت کرده بود، داستان نیمه تمام مریم مقدس رو با قوه ی تخیل خودشون تمام کنند. ایده ی جالب و دوست داشتنی ای بود برای من. ادامه ی مطلب، ادامه ی داستان از منظر منه. با توجه به طولانی شدنش،حوصله کردید،خوندید، نقد رو فراموش نکنید. چکش کاری داستان رو گذاشتم واسه وقتی که همه...
-
یک عاشقانه آرام
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 15:33
مگذار که عشق..به عادت دوست داشتن تبدیل شود! مگذار که حتی آب دادن گلهای باغچه به آب دادن گلهای باغچه تبدیل شود! عشق عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست.. پیوسته نو کردن خواستنی است که خود پیوسته خواهان نو شدن است و دیگرگون شدن... تازگی ذات عشق است و طراوت بافت عشق .. چگونه می توان تازگی و طراوت را از عشق...
-
چقدر؟!
سهشنبه 19 مهرماه سال 1390 12:49
-:چقدر دوسم داری؟ + :اونقدر که می خوام برات بمیرم.. -: از من بدت میاد؟ +: اونقدر که می خوام بکشمت... -: کدومش راس بود؟!!!!! +: دقیقن هردوش..
-
مهربان ترین خورشید
شنبه 16 مهرماه سال 1390 11:18
به نظرمن از بزرگترین نعمتها و الطاف خدایی داشتن رفیقی مهربان، همراز و راهنمایی دلسوز است. یک همرازی که بتوانی جزئی ترین و خصوصی ترین حرفهایت را به او بزنی، بی آنکه ترس این را داشته باشی که مبادا، روزی جایی دیگر حرف و حدیث خودت را بشنوی بی آنکه بترسی، نگاه رفیقت تغییر کند و محبت میانتان پایین و بالا شود بی آنکه بترسی،...
-
گاهی...
یکشنبه 10 مهرماه سال 1390 10:06
همیشه شروع یک رابطه آسان است. سلامی و احوال پرسی و اندکی شرح حال کافی است تا آشنای همدیگر شویم. یک رابطه تا زمانی که در حد آشنایی ساده است معمولا مشکل ساز نیست و همه چیز سیر طبیعی اش را طی میکند. اما همین که روابط عمیق شد، همین که علاقه ای شکل گرفت، به همان نسبت حفظ حریم ها، حفظ رابطه، حفظ و گسترش علاقه، مشکل می شود....
-
یادی از روزهای جنگ
سهشنبه 5 مهرماه سال 1390 11:38
این روزها باهر نفس عمیق یه گوله خاطره میاد تو دلم و دلم میگیره از سالهای خیلی خیلی دور تا همین سالهای نه چندان دور بعضی خاطرات با اینکه کم و محو هستند اما چنان تو دل و ذهنم رخنه کردند که مرورشان در عین مضطرب کردنم، عجیب برام شیرینند . 4ساله که بودم جنگ تمام شد، پس اینها که یادم میاد باید مربوط به قبلتر از اون باشه. یه...
-
ترک اعتیاد
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 13:09
این روزها پای دردل هرکی میشینم یه جورایی زخمیه اونم زخم هایی از جنس عشق. این که یه دوره ی طلایی بوده و دیگه حالا نیست. یه حس هایی نابی تجربه شده و حالا خبری ازشون نیست . اما خاطره ها هست، دلتنگی ها هست، دردهاش هست. بغض های تو گلو گیرکردش هست... رویاهایی که به مقصد نرسیدن و حالا مثل خوره به جونشون افتاده. رویاها و...
-
میم مثل مهربونی، میم مثل مرداد
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 23:56
سلام خیلی وقت بود ، کرکره ی اینجا رو کشیده بودم پایین و سراغی ازش نگرفته بودم. یه جورایی انگار بانو، در تاریخ 27 دیماه، مرد. یه ایست قلبی. یه شوک نوشتاری، یا نمیدونم هرچیز دیگه. هرچی که بود، دست و دلم به اینجا، نوشتن نمیرفت. اوایل همه دوستهای با محبت سراغ میگرفتن و میگفتن برگرد و بنویس و کجایی و از این قبیل الطاف خفیه...
-
جدایی
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 10:38
در به در دنبال گزارش نامه نسبتا محرمانه سازمان ملی جوانان میگردم که آمار دقیقی داشت درخصوص ازدواج و طلاق . پیدایش نمی کنم میروم سراغ یاران همیشه باوفایم لب تاب و اینترنت. آمارها کمی ضد ونقیض است، اما تمامشان همانطور که تماممان می دانیم حاکی از پیروزی ثبت طلاق بر ازدواج است. که البته بعید نیست تا چند وقت دیگر در اثر...
-
نگران؟!
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 09:20
این روزها دیگر نگرانت نمی شوم . . . خیلی نگرانم
-
چهارصدمی که روح ما را شاد کرد
شنبه 18 دیماه سال 1389 18:34
اول نوشت: ۱۰ روزی است که سرما خورده ام از نوع بسیاروحشتناکش. خوکی است یا مرغی نمی دانم اما هرچه که هست امانم را بریده خوب هم نمیشوم. این رو گفتم که کمپوت و گل اینا فراموش نکنید * سه شنبه۷ دیماه ساعت ۸ صبح بود که رسیدم تهران. سبکبارتر از همیشه با یه بغض بزرگ که یه هو اومد و تو گلوم نشست . انگار فهمیده بود که این دفعه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 09:52
من- سر ظهر- بوفه دانشگاه- منتظر آماده شدن ساندویچ چند دقیقه بعد . . . آقای فروشنده (با صدای بلند): چیز برگررررر..... . . . من -رو بروی آقای فروشنده منتظر دریافت غذا آقای فروشنده (کاملا جدی): شما چیز برگرید؟ من ... من چیزبرگرم؟؟؟؟
-
من خلاق
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 09:43
آخ که چه حس خوبیه وقتی می فهمی یه خصوصیتی که داشتی و فکر میکردی خیلی بده بر عکس خیلی هم خوب بوده و ناشی از استعدادهای ویژه ات بوده. خوب من آدم خیلی منظمی نبوده و نیستم البته نظم فکری دارم و واسه کارهام برنامه ریزی میکنم ولی اطرافم رو بهم میریزم و نمی تونم هر لحظه خودم رو موظف بدونم که هروسیله ای رو که بر میدارم سرجاش...
-
این روزهای من
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 09:49
این روزهای من به گیجی همان گربه ای است که عکسش در کتاب کلاس اولمان بود با یک کلاف سردرگم این روزهای من همه چیز دارد وهیچ چیز ندارد انگار این روزها من به دانشگاه می روم و با حسرت به بدو بدوی های دانشجوهای ترم اول نگاه می کنم. این روزها من عجیب دلتنگ کودک دوست داشتنی ام هستم و محتاج شنیدن آواهای شیرینش اما.. این روزها...