کوچولوی شیرینم، سه ماهی میشود که از ناکجاآباد آمده ای و در لیست انتظار آدم شدن قرار گرفته ای و من چقدر تو را عاشق شدم از همان لحظه اول.
از همان لحظه که دو خط افقی قرمز رنگ روی بیبی چک گفت که هستی. گفت که آمده ای و مهمان دل خراب من شده ای. همان شب که تا صبح از شوق آمدنت، جای خواب، حلقه های اشک مهمان چشمهایم بود.
روزهای پرفرازونشیبی را پشت سر گذاشتیم و تو چقدر خوب مرا آدم کردی.
با همه ی کوچکیت درسهای بزرگی به من دادی. سماجتت برای ماندن وزیستن وقتی که امیدی به بودنت نداشتم ونداشتند بدجورمرا شرمنده ی تو و خدای تو کرد.
با تو چه راحت زنجیرهای اسارت چند ساله ام پاره میشد و من متحیر که این منم که اینچنین محکمم بی هیچ تردید و سستی ای؟
جان دلم اینروزها بی آنکه بدانی کارت خراب کردن و از نو ساختن است و چقدر شیرین است بودن و نفس کشیدن با تو...