این روزهای من

این روزهای من 

به گیجی همان گربه ای است که عکسش در کتاب کلاس اولمان بود با یک کلاف سردرگم   

این روزهای من  

   همه چیز دارد وهیچ چیز ندارد انگار 

این روزها من 

به دانشگاه می روم و با حسرت به بدو بدوی های دانشجوهای ترم اول نگاه  می کنم. 

  

این روزها من 

عجیب دلتنگ کودک دوست داشتنی ام هستم و محتاج شنیدن آواهای شیرینش اما..  

این روزها من  

جدال میکنم با هرچه حس خوشایند مادرانه است و تلاش میکنم تا به این خود خوش خیال 

 خامم  بفهمانم که مادری یعنی درد یعنی سختی یعنی فناشدن و دورشدن از رویاها و هدفهای خودت و درگیر کردن دیگری در این دنیای پرآشوب  

 

این روزهای من 

پر بغض است. بغض از هجر کسی که نفس است برایم. 

 

این روزهای من  

پر از عشق است وقتی دیگری می گوید: بیش از آن که فکرش را بکنی می خواهمت خواهی نخواهی و بارها ناخوداگاه زیر لب اسمت را تکرار میکنم و وقتی به خودم می ایم یادم نمی آید که چه مدت است بی آنکه بفهمم تو را می خواندم. 

پر از عشق است وقتی می گوید.... 

پر از عشق است وقتی میگوید......

 

این روزهای من 

پر درد است وقتی  راننده ی تاکسی می گوید ده ساعت در صف گاز بوده و بالش و پتوی مچاله شده اش را نشانم میدهد به گواه اینکه شب را نه در کنار خانواده که در ماشین سرد کنار خیابان به سر کرده است.  

 

این روزهای من  

اما 

این روزهای شما؟؟؟؟