این روزهای من
به گیجی همان گربه ای است که عکسش در کتاب کلاس اولمان بود با یک کلاف سردرگم
این روزهای من
همه چیز دارد وهیچ چیز ندارد انگار
این روزها من
به دانشگاه می روم و با حسرت به بدو بدوی های دانشجوهای ترم اول نگاه می کنم.
این روزها من
عجیب دلتنگ کودک دوست داشتنی ام هستم و محتاج شنیدن آواهای شیرینش اما..
این روزها من
جدال میکنم با هرچه حس خوشایند مادرانه است و تلاش میکنم تا به این خود خوش خیال
خامم بفهمانم که مادری یعنی درد یعنی سختی یعنی فناشدن و دورشدن از رویاها و هدفهای خودت و درگیر کردن دیگری در این دنیای پرآشوب
این روزهای من
پر بغض است. بغض از هجر کسی که نفس است برایم.
این روزهای من
پر از عشق است وقتی دیگری می گوید: بیش از آن که فکرش را بکنی می خواهمت خواهی نخواهی و بارها ناخوداگاه زیر لب اسمت را تکرار میکنم و وقتی به خودم می ایم یادم نمی آید که چه مدت است بی آنکه بفهمم تو را می خواندم.
پر از عشق است وقتی می گوید....
پر از عشق است وقتی میگوید......
این روزهای من
پر درد است وقتی راننده ی تاکسی می گوید ده ساعت در صف گاز بوده و بالش و پتوی مچاله شده اش را نشانم میدهد به گواه اینکه شب را نه در کنار خانواده که در ماشین سرد کنار خیابان به سر کرده است.
این روزهای من
اما
این روزهای شما؟؟؟؟
این روز های من گاه سکوت است .... سکوت کنار همین پنجره تنهائی
این روزهای من گاه جدال است .... بر سر یک دو راهی ...
این روزهای من صداست ... صدا پراز وجود ... وجود بی سجود ...پر از نیاز بی نیاز
این روزهای من غم است ... غم انتظار .... انتظار از هجران بی سبب .... انتظار هوای تو .... بی هوا زیستن مردن است ...
این روزهای من گاهی خنده ... خنده با خردی ... خنده َ خنده عشق است
این روزها .. هوا بوی عشق می دهد ... مشامم تازه میشود ... هر گاه دمی به وجودم میکشم ....
و این روزها
عشق
عشق
عشق .....
چه خوب که خنده ت خنده ی عشق است.
و همه ی این روزها رو عشق است
به بالش و پتوی راننده که رسیدم بدنم سر شد قطره اشککی هم خواست فرو بریزد!!
چقدر خوب است اینکه دردهایت از درد دیگران است و سر به گریبان خود فرو نکرده ای...
عذاب میکشم وقتی مردم رو اینقدر درگیر و گرفتار یه لقمه نون می بینم.
کاش ....
چقدر خوشحالم که اولم
این روزهای من با طعم یلداست با ترشی و شیرینیه انار
با دغدغه ی امتحان ترم ۳
با لذت فراموش کردن یه شکست عاطفی و بازیچه شدن دست یه دختر
دارم آروم میشم
این روزها آبیه آبیه......
شما همیشه اولی تو خوبی ها
خداروشکر که آرومی و روزهات آبیه....
سلام بانوی عزیز...
مررررسی بابت کامنت صبحگاهیت عزیزم...خیلی به دل نشست...
ایشالا شما هم شب یلدای خوبی رو پشت سر گذاشته باشی...
روزهات پر عشق عزیزم
این روزهای من پر از دل تنگی ست،پر از خاطره های قدیم،پر از تلاش برای آینده،آینده ای که نشونی از گذته توش باشه
این روزهای ما هم در لذت غرق شدن در کودکی
و سختی های روزمره و دویدن دنبال یک لقمه نان خلاصه می شود
همه تقریبا شبیه به همیم
تقریبا
این روزهای من پر از انتظاره.. که کی رفیق شفیقم دست از تنبلی برمیداره و میره دنبال نون و آب تا دست منم بگیره و یه سال دیگه دوتامون با هم کاسه ی چه کنم چه کنم دس نگیریم!!
فک کردم منتظری تا سه شنبه برسه و من بیام تهران و تو منو ببینی و بوسم کنی و اینا
این روزهای من پر از هیولام بود دیگه... داشت خفه م می کرد بانو.... همه چیز و گرفته بودی توی مشتش و فشار می داد... اما امروز فهمیدم بیچاره می خواد بنویسه....همش واسه همین یقه مو می گیره... نه که توی عالم واقعیت ها بهش میدون ندادم..می خواد بنویسه همش... خلاصه این روزهای منم این بود و این هست..تا ببینم چی می شه بعدش....
چقدر این پستت به دلم نشست
این حست با دلم خیلی نزدیک بود
قبلا بارها حسش کردم
یاد سال آخر دانشگاه افتادم
وقتی به سال اولی ها غبطه می خوردم