اول که می سوزی داد و فریاد می کنی
کمک می خواهی
بد و بیراه می گویی
داد می زنی
داد
داد
داد
اما بعد می فهمی که
دادنی را داده
و تو مانده ای و رد یک داغ بزرگ روی سینه ات
و زخمهایی که هر روز بزرگ تر می شوند و زشت تر
و تو از فرط خجالت قایمش میکنی
رویش را می پوشانی
با خنده
با بهانه های ساده خوشبختی
با تقدیر و قسمت
با اکسیری به نام صبر
تا
کسی نبیند
تا
یادشان برود که روزی روزگاری...
*
شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
*
خصوصی با دایی کوچیکه:
یادته هرسال عید میگفتی حالا از همه کوچیکترم دلیل نمیشه که خونم نیاین و خلاصه یا بوس یا عیدی رو نمیدادی و میذاشتی واسه خونه خودتون. حالا امسال درکت میکنم. حس بدیه فنقلی بودن.من و رضا یه هفته ای هست مشغول جمع آوری مهمون هستیم برای روز عید و البته جهت رفاه حال عزیزان جمعه رو هم عید اعلام کردیم و خلاصه تا الان ۶۰-۷۰نفری اعلام آمادگی کردن و از این جهت خوشحالی می کنیم.
و دیگه اینکه کاش می فهمیدی
که چقدرسخته به جای سینه ی گرمت بر سنگ سرد بوسه زدن...
*
خصوصی با شما: عیدتون مبارک