-
یا حسین
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 20:29
به ما مخند که جای گریستن بر خویش نشسته ایم دمادم به سوگواری تو....
-
آشفتگی از دست دادن یک باور
جمعه 12 آذرماه سال 1389 20:16
آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته ای، از این آشفته ام که دیگر نمیتوانم تو را باور کنم. این جمله ی نیچه عجیب به مذاقم خوش آمد و امروز مدام به طور خودکار در ذهنم مرور می شد. انگار که رمز گشایی می کرد از بخشی از آشفتگی هایم. آشفتگی ناشی از بی اعتبارشدن یک رابطه با کسی که باورش داشتم تنها کمی پایین تر از خدا و...
-
گوشچرونی
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 20:55
می گفت علت اینکه خانوما بد رانندگی می کنند ترس ازتصادف و نداشتن اعتماد به نفسه می گفت من در اکثر مواقع به خانوما راه نمیدم چون لیاقتش رو ندارن. می گفت من کاری ندارم سرعت مجاز چقدره وقتی جلوم ماشین نباشه تا جایی که بتونم سرعت میرم و به مهارتم اطمینان دارم و ترس اینکه یه هو یه عابر بپره وسط رو ندارم چون صددرصد میتونم...
-
سوختن
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 10:36
اول که می سوزی داد و فریاد می کنی کمک می خواهی بد و بیراه می گویی داد می زنی داد داد داد اما بعد می فهمی که دادنی را داده و تو مانده ای و رد یک داغ بزرگ روی سینه ات و زخمهایی که هر روز بزرگ تر می شوند و زشت تر و تو از فرط خجالت قایمش میکنی رویش را می پوشانی با خنده با بهانه های ساده خوشبختی با تقدیر و قسمت با اکسیری...
-
قربانی
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 09:32
حاضرم یک باره که نه هزار بار قربانت شوم اما او تو را می خواهد... پی نوشت: عیدتون مبارک بعدا نوشت: هرسال عید قربان یاد دلبستگی هام میفتم که حجاب راهند و باید ازشون بگذرم ولی نمیشه نمی تونم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 11:48
چقدر سردم است انگار بی عشقی ات مسری بود...
-
یه روز خیلی خوب-یه روز خیلی بد
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 09:23
حتما شنیدین که میگن خواب خواب میاره یا مثلا پول پول میاره. حالا من به این نتیجه رسیدم که نوشتن هم نوشتن میاره. یه مدت که ننویسی شروع دوباره مشکل میشه. مثل من که بعد از ده روز با کلی حرف واسه گفتن نوشتنم نمیاد. مثلا همین دیروز بود که با یه عالمه حس ها ی خوب و دلنشین از خونه اومدم بیرون و زیر لب واسه خودم می خوندم که یه...
-
خرده اختلافات زناشویی
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 07:59
یه تیکه نون پنیر مربا گردو لقمه می گیرم دوتا . یکی واسه خودم یکی واسه آقایی میگه ووووی حالم بد شد کی پنیر و مربا رو باهم می خوره آخه؟ شور و شیرین اَییییی..... جفتمون میزنیم زیر خنده اوایل که صبحانه می خوردیم همیشه اینو بهش میگفتم. حالا جفت لقمه ها رو خودم می خورم و واسه آقایی کره و مربا لقمه می گیرم.
-
جمع پراکنده
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 16:45
اول نوشت:دیروز روز خیلی خوبی بود برایم. بعد از مدتها دوباره دور هم جمع شده بودیم. همان جمع پراکنده ی دبیرستانی همان دخترهای ۱۵-۱۶ ساله ده سال پیش که بزرگترین دغدغه یشان غولی بود به نام کنکور و بزرگترین شادیشان رقصیدن و آواز خواندن و ادای دبیرها رو دراوردن و قهقه زدن بود چشم میکشیدیم تا یکی متولد شود و پول روی هم...
-
از تو دورم....
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 18:21
هرطور که حساب میکنم نمی شود یک قدم به ده قدم خیلی کم است میشود برای من یک به هزارش کنی؟ . . . خودت را چه دیدی شاید رسیدم
-
کرم ضد آفتاب بمالید
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 13:12
این متن رو دوست عزیزی برایم فرستاده."ونه گات" رو نمیشناسم اما متن متن جالبیه: سخنرانی "ونه گات" مراسم فارغ التحصیلی۱۹۷۷ دانشگاه MIT خانمها، آقایان فارغ التحصیل ،لطفا کرم ضد آفتاب بمالید! اگر میخواستم برای آینده ی شما فقط یک نصیحت بکنم، راه مالیدن کرم ضد آفتاب را توصیه میکردم. خواص مفید آثار مفید و...
-
تغافل!!!!!!!
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 10:28
چقدر تغافل کردن سخت است. چقدر سخت است وقتی از همه چیز با خبری و مجبوری خودت را به ندانستن بزنی وقتی که یقین داری دروغ می گوید اما مصلحت نیست به رویش بیاوری گوش می کنی و ته دل می گویی: بگذار که فکر کند من یک احمق ساده لوحم بگذار فکر کند همه چیز امن و امان است بگذار فکر کند که زرنگ است، آنقدر که می تواند همه را سرکار...
-
بسم الله....
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 15:06
مدتی بود که نوشتن سخت شده بود برایم. بسیار سخت. اینطور بود که آنچه در دل داشتم را نمی خواستم بروز دهم و جز از دل نوشتن را نیز بلد نبودم. از نوشته های فرمایشی بیزارم. این بود که مدتی خاموشی پیشه کردم اما حال گذشته را به گذشته سپردم چمدان بستم و عازم اینجا شدم. و عمر دست خداست....