روزانهها
همهدستهها
جدیدترین یادداشتها
همهبایگانی
- مرداد 1391 6
- دی 1390 3
- آذر 1390 5
- آبان 1390 2
- مهر 1390 6
- مرداد 1390 2
- دی 1389 5
- آذر 1389 5
- آبان 1389 8
- مهر 1389 1
آمار : 25267 بازدید
Powered by Blogsky
من- سر ظهر- بوفه دانشگاه- منتظر آماده شدن ساندویچ
چند دقیقه بعد
.
.
.
آقای فروشنده (با صدای بلند): چیز برگررررر.....
.
.
.
من -رو بروی آقای فروشنده منتظر دریافت غذا
آقای فروشنده (کاملا جدی): شما چیز برگرید؟
من ...
من چیزبرگرم؟؟؟؟ 
بانو
دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:52 ق.ظ
نه میفرمودید ... ما پیتزا مخلوطیم ..... چیز برگر رفیقمه ......
دمت گرم
عجب چیز خوشمزه ای هستی
اگه ما بودیم..
خب لابد چیز برگری! خودت خبر نداری:))
با حال بود
مرسی
کلی خندیدم
این ساندویچی دانشگاهه ما هم همینجوریه!!!
چ
راستی من آپم ها
منتظرم
افتخار میدید آیا؟!!!1
سلام. او همه را چیزبرگر، همبرگر، سوسیس، کالباس، سالاد... می بیند. نمونه خوبی است. هرکس از زاویه کار خودش به دیگران نگاه می کند.
بانو؟ واقعا چی بود؟ واقعی بود؟ سلام عزیزم.... کامنتینگم رو درست کردم...نمی دونم درست شده واقعااااا یا نه.
اوهوم. واقعی بوددد عزیزم
بانو بیا با مکث خداحافظی کن.
چرا آپ نمیشید خو؟
من منتظرتونم ها آپممممممممممم
از چهرتون و بعدش هم می نوشتین
موضوع به این باحالی رو رو هوا ول کردید