سلام
خیلی وقت بود ، کرکره ی اینجا رو کشیده بودم پایین و سراغی ازش نگرفته بودم. یه جورایی انگار بانو، در تاریخ 27 دیماه، مرد. یه ایست قلبی. یه شوک نوشتاری، یا نمیدونم هرچیز دیگه. هرچی که بود، دست و دلم به اینجا، نوشتن نمیرفت. اوایل همه دوستهای با محبت سراغ میگرفتن و میگفتن برگرد و بنویس و کجایی و از این قبیل الطاف خفیه و آشکار.
ولی کم کم واسه اونها هم ، عادی شد، همونطوری که واسه خودم...
تا اینکه سرشبی به سفارش نازنین رفیقم ، رفتم و گودر رو چک کردم. مهربونی کرده بود و واسه تولدم سورپرایز نوشته ای، گذاشته بود که بیا و ببین(از همین جا بوس بوس). بعد اون وبلاگهارو میخوندم تا رسیدم به جوگیریات کیامهر ، دیدم که اونم لطف کرده و بانو رو فراموش نکرده و تولدم رو تبریک گفته(واقعا خوشحالم کردید، جناب کیامهر خان، ممنون) . خلاصه اینجوریا شد که خجالت کشیدم از این همه نبودن و اومدم شب تولدی، یه عمر دوباره به بانو بدم. چون هرچی نباشه،بانو شناسنامه ی دنیای مجازی منه....
پ.ن1. متن عاطفه رو تو ادامه مطلب میذارم تا پی به قدرت تخیل و قلم قوی این بشر ببرید و ببنید ازیه آدم بیریختی مثل من چی ساخته این هنرمند.
پ.ن2. در حال حاضر خوشحالم و شاد. فعلا که خبری از تأملات و تألمات فلسفی خاص شب تولد نیست، هرموقع امد خبرتان میکنم.
پ.ن3.فعلا هیچی
ادامه مطلب ...